عشق مامان وبابامحیا عشق مامان وبابامحیا، تا این لحظه: 10 سال و 22 روز سن داره

❤❤انتظار شیرین...خدایا تو این انتظار تنهام نذار❤❤

مامانی خیلی ناراحته............

سلام جوجوی نازم......خوبی؟؟مامانی اصلا حالش خوب نیست.....امروز صبح عزیزجون زنگ زد و گفت که بیمارستانن!!! مثل اینکه امروز صبح آقاجون (باباجون من) از روی چهارپایه افتاده و دستش شکسته!!! خیلی ناراحت شدم و یه عالمه گریه کردم......میخواستم برم بیمارستان که عزیزجون گفت نمیذارن برم بالا پیشش و منم نرفتم.........ظهر وقتی بابایی از سرکار اومد خونه و ناهار خوردیم رفتیم بیمارستان ملاقات......خیلی ناراحت شدم تو دست باباجونم پلاتین گذاشتن و امشب رو باید تو بیمارستان بمونه.........بای بای گلم!!!!!!!! شرمنده مامانی امروز اصلا حالش خوب نیست
10 مهر 1392

اولین دیدار مامان و نی نی

سلام عشق کوچولوی من خوبی نفس؟؟دیروز رفتم سونو غربالگری که گفت خدارو100000000000000 مرتبه شکر مشکلی نداری چقدر تو دیروز اذیت کردی خانم دکترو از ساعت 17/20 که من رفتم تو اتاق تا ساعت 6 !!!!!!!!!!! اصلا نمیچرخیدی تا خانم دکتر مقدار NT رو اندازه بگیره با اینکه 1ربع قبل اینکه برم تو اتاق سونو آبمیوه شیرین خورده بودم الهی من قربون اون دست و پای کوچولوت بشم که اونجوری واسه مامان تکون میدادی و ناز میکردی وقتی مانیتور رو نگاه میکردم و تو رو میدیدم انگار دنیا رو بهم داده بودن......از دیدنت خیلی ذوق میکردم آخه اولین بار بود که میدیدمت!!!! تو سونوی قبلی مانیتور رو به من نبود و نتونستم ببینمت ولی ایندفعه خوب دیدمت نکنه تو هم نمیچرخیدی تا مامان بی...
8 مهر 1392

بخاطر 2 پرس کوبیده!!!!!!!!!!!!!

سلام عشق کوچولوی مامان خوبی گلم؟؟امروز یه عالمه بهمون خوش گذشت.............ظهر ساعت 2 بود هنوز ناهار درست نکرده بودم و باباهم مثل همیشه جمعه ها خونه هستش!!دلم کوبیده خواست به بابایی گفتم بریم باراجین گفت بالای کوهه باد میاد گفتم پس بریم ماشینو گاز بزن و بریم امامزاده اباذر(ع)......بعد اینکه ماشینو گاز زدیم بابایی گفت اونجا کوبیده هاش به درد نمیخوره همش آشغال گوشته تو این فکر بودیم که کجا بریم مامانی کوبیده بخوره یهو بابایی گفت نظرت چیه بریم شمال؟؟؟ منم که از خدا خواسته گفتم باشه بریم سریع اومدیم خونه و یخورده میوه برداشتم و چون ناهار نخورده بودیم و منم مطمئن بودم که تو راه گرسنه م میشه 2تا لقمه نون و پنیر و گردو درست کردم واسه ناهارمون و...
6 مهر 1392

حرفهای من با نفسم

سلام خوشگلم خوبی؟امروز رفتم دکتر و خانم دکتر برام سونو و آزمایش نوشت واسه هفته بعد.......یکشنبه باید انجام بدم!!!!!!!یه عالمه تو مطب منتظر موندم آخه نوبت نگرفته بودم و بدون نوبت رفتم امیدوارم آزمایش و سونو مشکلی نداشته باشه و نیازی به سرکلاژ نباشه دلم نمیخواد برم اتاق عمل پس نی نی خوبی باش و مامانو اذیت نکن و هفته بعد یه عالمه خوشحالم کن راستی با اینکه اصلا برام فرقی نمیکنه که دخمل باشی یا پسمل ولی با اینحال فال شیخ بهایی گرفتم که گفت گل پسملی......نمیدونم چرا یهو خیلی ذوق کردم که پسری نمیدونم تا چه حد درسته ولی هرچی که باشی سلامتیت از همه چی برام مهم تره...........الانم من و تو توخونه تنهاییم و بابایی رفته استخر!!! نمیخواست بره میگفت ش...
3 مهر 1392

با چند روز تاخیر.........

  (شرمنده...این پست رو با 3 روز تاخیر گذاشتم!!! اخه این چند روز حالم خوب نبود)     برای عشقم.......همسفر زندگیم.........دلیل زنده بودنم.....همسرم.......برای احسانم!!!!!!   همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است...... تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی....... عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم بیش از آنچه که فکرش را میکنی...... همسرخوبم به ذهنم سپرده ام که غیر از تو به کسی فکر نکند........ و به چشمانم سپرده ام که جز تو کس دیگری را نبیند........ و به قلبم گفته ام جز با صدای تو آرام نگیرد......... همسرعزیزم هدیه ام به تو در سالروز تولدت قلبی است که تا ابد برای تو میتپ...
2 مهر 1392

تولد باباجون!!!!

فردا تولد بابایی هستش و باباجون 24 ساله میشه منم چون میدونم فردا منتظره تا براش تولد بگیرم خواستم سوپرایزش کنم و از فرصت استفاده کردم و الان که خونه نیست یه کیک خوشمزه براش درست کردم و گل نرگس براش گرفتم!!آخه باباجونت گل نرگس خیلی دوست داره الانم تو خونه منتظرم تا بابایی بیاد..........فعلا بای بای سیب سبزم ...
29 شهريور 1392

محمدصدرا........

راستی گلکم زندایی امروز ساعت 12 زایمان کرد و یه گل پسر خوشگل خدا بهش داد انشاالله که خدا براشون حفظش کنه!!البته این دومین نی نی دایی هستش دایی جون یه دخمل نازم به اسم فاطمه درسا داره که الان 3/5 سالشه.........اینم عکسهای 3/5 ساعتگی محمد صدرای ناز.....     ...
29 شهريور 1392

سوغاتی های بابایی......

سلام عشق مامان جون و باباجون بابایی امروز اومد و دلش یه عالمه واسه تو آبنبات کوچولوی خوشمزه تنگ شده بود باباجون واسه مامانی یه مانتو و یه شال خوشگل خریده بود واسه سوغاتی....خیلی خوشم اومد اخه بابایی خیلی خوش سلیقه س واسه تو کوچولوی نازم هم یه جوراب ناز و یه ماشین اسباب بازی آورده......اینم عکساش     ...
29 شهريور 1392

پدر...........

پدر که باشی!!! با تمام سختی ها و مشقت های روزگار،               با دیدن غم فرزندت میگویی:"نگران نباش،درست میشود،                                                          خیالت تخت ، من پشتت هستم".  پدر که باشی ؛             &nb...
28 شهريور 1392